من عاشق عاشق شدنم!
دو نفر ـ دو تا آدم ، منظورم یک دختر و یک پسر است ـ چطور عاشق هم میشوند . با یک نظر دیدن ؟ با شنیدن صدای هم ؟ با کافهنشینیهای پیاپی ؟ با مهمانی رفتن ؟ با فکر کردن در مورد هم ؟ یا اصلاً با دروغ گفتن . با اینکه جفتشان وقتی یک رنگ را دوست دارند یا دوشنبهها را به پنجشنبهها ترجیح میدهند یا اینکه مثلاً جفتشان از یک فیلم خوششان میآید؟ یا روانشناسها معتقدند آدمها قبل از اینکه واقعاً عاشق هم بشوند هزار بار تو ذهنشان موقع دیدن یک فیلم، خواندن یک کتاب یا دیدن یک زوج، خودشان را جای آنها گذاشتند و همراه جاودانشان را در آن شرایط تصور کردهاند . مثلاً وقتی یک فیلم میدیدند که در آن فیلم تام کروز و نیکول کیدمن دلشان برای هم غنج میرفته، آنها هم خودشان را جای کیدمن یا کروز میگذاشتند و پارتنرشان را هم به جای شخصیت مقابل تجسم میکردند و آنوقت چه گریهها که نمیکردند .... این تصاویر شاید خیلی هم خوب باشد اما بیشک واقعی نیست و چون واقعی نیست اگر واقعی انگاشته شود آنوقت همهچیز به هم میریزد یعنی فرداها وقتی که دلبسته کسی بشود و بفهمد او اصلاً مثل رویاهای او نیست، و رابطه کیدمن و تام کروز رویایی شکل نمیگیرد آنوقت
دیگر ... اما این یک روی سکه است آن روی سکه از این وحشتناکتر است وقتیکه دو تا آدم به هم برسند و فکر کنند تام کروز و نیکول کیدمن هم هستند و شروع کنند به بازی کردن سکانسهای خوب یا بد فیلمهای هالیوودی ... به هر حال عقل که برای همیشه غایب نمیماند، برمیگردد و با برگشت آن دو عاشق رویایی هم از بین سکانسهای بعضاً طلایی سینمای آمریکا پرت میشوند وسط زندگی واقعی، آن هم چه پرت شدنی ... ! همه اینها را گفتم که بگویم بعضیها واقعاً عاشق نیستند اصلاً اگر به آنها بگویی عشق را تعریف کن هیچ تعریفی ندارند. هیچ شناختی از مقوله عشق ندارند. عشق برایشان یک مخدّر است، همین! مثل همه مخدرهای دیگر باعث میشود فراموش کنند اما این فراموشی قیمت گزافی دارد که شاید تا آخر عمر ... فقط به صدمههای روانی این جنس عاشق شدن فکر کنید . بعضی دیگر هم شرایط عجیبتری دارند به این معنا که فقط میخواهند عاشق باشند همانها که عاشق عاشق شدنند. این جماعت فقط دنبال یک نفر میگردند که به او فکر کنند، به او دل بدهند، وقتی ترانه گوش میدهند برای او گریه کنند و بخندند، وقتی فیلم عاشقانه میبینند یاد او بیفتند، به قول جامعهشناسها رویاهایشان را پرتاب کنند بیرون درست همین زمان است که دنبال معیارهایی برای عاشق شدن می گردند و مینشینند با خودشان فکر میکنند: من باید عاشق کی بشم؟ عشق من باید قدش 75/1 cm وزنش 68 کیلو و دماغش حتماً از این سر به هواها باشه ماشینش اِل باشه موبایلش بِل و ... نمیگم که آدمها نباید معیار (منظورم دقیقاً معیار مادی است) داشته باشند بلکه اصلاً معتقدم وجود این معیارها (باز هم میگویم معیارهای صد درصد مادی نه ذهنی) به شفاف شدن رابطه کمک میکند فقط میگویم اگر کسی همه اینها را داشت باز هم نمیشود عاشق دلش شد. چرا؟ نمیدانم، ولی میدانم نمیشود عاشقش شد. عشق باید اتفاق بیفتد. چطوری؟ کورکورانه؟ نه. اتفاقاً با دو تا چشم باز. هر کی به هر اسمی به شما میگوید نگاه نکن سرتو بیانداز پایین، یک نقشهای توی سرش است که خطرناک می باشد. چون فرهنگ ایرانی فرهنگ تشویق و ترویج نظربازی است. نظربازی یکی از بهترین کارهای دنیاست، برای همین است که حافظ میگوید:
عاشق و رند و نظربازم و میگویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
در اینجا عاشقی و رندی کنار نظربازی آمده، یعنی لازمه عاشقی نظربازی است. اما نظربازی یعنی چه؟ یعنی در حین نظربازی چه باید دید و این چیز چگونه باعث عاشق شدن میشود؟ اصلاً میشود بدون نگاه کردن هم نظربازی کرد یعنی با تلفن، چت، نامه، گل، ایمیل و ... به نظر شما میشود؟ جواب همه این سوالها میماند برای مقاله شماره بعد نشریه اما اینجا فقط بحث اول را تمام کنم که: بعضیها فکر میکنند عاشقاند اما عاشق نیستند. چون نمیدانند عشق یعنی چه. بعضیها فکر می کنند که عاشقاند اما نیستند، چون عاشق عاشق شدنند و فقط دسته سوم عاشقاند. ویژگی آنها نظربازی است. اما نظربازی چیست؟ بماند تا بعد. نمیدانم چرا دوست دارم آخر این مقاله این قطعه شعر خانم غادةالسمان به ترجمه دکتر فرزاد را برایتان بنویسم. شعر خانم سمان را بخونین تا بعد. آیا به راستی این تویی؟ در آرزوی توام و در تو در جستجوی تو اما تو را نمییابم ... میبینمت چشمانت را لبانت را بازوانت را و تنت را اما تو کجایی ؟ آه کجایی که تو را سخت گم کردهام ؟ دوست میدارم در تو : بوی خوش را و نه شکوفه را نبض را و نه جسم را وزش آرام باد را در میان شاخههایت و نه شاخههای خشک را دوست میدارم در تو ک رؤیا را ، رؤیا را ، رؤیا را پس چگونه آن را کُشتهای ؟
|